آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

ورود نیکا خانم به منزل

بعد دو شب زیستن در بیمارستان حالا وقت رفتن به خونه بود. جایی که همه بی صبرانه انتظار منو میکشیدن و منتظر بودند که منو ببینند و اولین عکس یادگاریشون رو با من بندازند. 😍 بریم یک گزارش تصویری با هم ببینیم.😀     این لحظه ورود اینجانب به منزل می باشد که به علت برداشتن عکس از فیلم یک مقداری کیفیت تصویر پائینه😊 در لحظه ورود یک عدد گوسفند زبان بسته نیز به طرز فجیعی  به قتل رسید که به دلایل اخلاقی از پخش تصاور آن معذوریم. اونجا بود که همون اول کار به خودم گفتم چه خوب شد من آدمیزاد متولد شدم. اگه نوع دیگه ای از خلقت بودم چی؟ و اما این هم لحظه باشکوه دیدار من و داداش کیان:   همانطور که مشا...
28 ارديبهشت 1399

تولد نیکا خانم

بالاخره به لحظه وصال نزدیک شدیم. خانم دکتر انوری آذر روز 14 اردیبهشت رو که تقریبا پایان هفته 38تم بارداری بود رو به عنوان روز سزارین برای مامانی تعیین کرد. از اونجایی که داداش کیان به صورت سزارین دنیا آمده بود من هم مجبور  بودم راه اون رو ادامه بده. با این تفاوت که در تولد داداشی مامانی در بیهوشی کامل به سر می برد، ولی اینبار از روش بی حسی نخایی استفاده می شد. از اون جایی که در این روش مامانی در کلیه مراحل به هوش بود و میتونست پاره شدن شکم و لحظه دنیا آمدن من رو حس کنه یکم استرس داشت. ولی با وجود این من فکر میکنم این روش بهتر باشه، چرا عوارض بعد از عمل کمتری داره و بخصوص در سینه های مادر شیر زودتر جاری میشه و احتمال اینکه...
24 ارديبهشت 1399

انتظار شیرین

خوب حالا می خوام از شیرینی های دوره بارداری براتون بنویسم. بعد از خبر باردار شدن، دومین خبری که خیلی خانواده مارو شاد کرد نتیجه آزمایش نیفتی (nifty) مامانی بودکه اواخر آبان ماه مشخص شد. چرا شاد شدیم؟ به این دلیل: مطابق آیتمی که تو عکس مشخص کردم،جنسیت من دختر تشخیص داده شده بود. از اونجایی که توی فامیل بابایی حتی یک دونه دختر هم وجود نداشت، همه فامیل آرزو داشتند که یک دختر به جمعشون اضافه بشه و اون یک دونه دختر هم کسی نبود جز اینجانب نیکا خانوم.😍 یادی هم کردیم از مامان بزرگ بابایی که همیشه آرزو داشت که یک همچین روزی رو ببینه ولی خوب قسمتش نشد😔. مامانی هم که همیشه دلش دختر می خواست و داداش کیان هم گفته بود فقط من یک دونه خواهر می...
23 ارديبهشت 1399

سختیهای راه (تک شریانی بودن بند ناف)

بعد از هر سربالایی یک سر پایینی هست. بعد از هر تلخی، یک شیرینی هست. تا سختیها نباشه آدم قدر شیرینی های زندگی رو نمیدونه. دوره بارداری مامان متین هم همراه با فراز و نشیبهای زیادی بود تا اینکه من به دنیا آمدم. تو این پست می خوام از سختیهاش براتون بگم تا پدر مادرهای دیگه هم بخونند و بدونند که این سختیها برای همه هست و اگه یک روز به یک دونه از این چاله چوله های زندگی برخوردند نا امید نشند و انرژیشون کم نشه. جونم براتون بگه که همون روزهای اول که نتیجه بارداری مامانی مثبت شد و تازه می خواست خوشحالی کنه، بابا عباس طفلی سکته کرد و راهی بیمارستان شد. دکترا گفتند که شش تا از رگهای بابا بزرگ گرفته و باید عمل بشه و از اونجایی که سن باب...
21 ارديبهشت 1399

شروع داستان من

داستان من از اینجا شروع شد که داداش کیان خیلی احساس تنهایی می کرد و تو خونه همش حوصلش سر میرفت، مامان و بابا هم خیلی گرفتار بودند.کیان جون بیشتر وقتها میرفت پایین و با بابا رضا (بابای بابا پیمان) بازی می کرد. دلش یک خواهر کوچولو می خواست تا دوستش داشته باشه💓 و باهش بازی کنه. این شد که به مامان و بابا گفت من دلم یک خواهر می خواد تا باهش بازی کنم، حتمی حتمی هم باید خواهر باشه. مامان و بابا هم که خیلی کیان رو دوست داشتند تصمیم گرفتند که آرزوی کیان و آرزوی خودشون رو که داشتن یک دختر بود برآورده کنند، این شد که زنگ زدن به کمپانی لک لک ها و منو به کمپانی سفارش دادن. بعد از اون 38 هفته طول کشید تا جاسپر منو از بهشت بیار پیش داداش کیا...
19 ارديبهشت 1399

پیام نیکا خانوم به دنیا

سلام گلهای تو خونه نی نی های نمونه قول بدید که زحمتهای مامان و بابا یادتون بمونه🤗 درود به همه عزیزان . من نیکا هستم یک دختر تروچسب و باحال که در تاریخ 99/2/14 به دنیا آمدم. همونطور که دادش کیان تو پست قبلی گفته بود قراره از این به بعد من تو این صفحه خاطراتمو براتون بنویسم. خیلی خوشحالم که تو دنیای کرونایی شما آدم بزرگها پا گذاشتم، امیدوارم که پاقدمم خوب باشه و به زودی مشکلات همه مردم حال بشه. خنده رو لباتون جاری باشه و چرخ زندگی برای همتون بچرخه. من آمدم تا به شما بزرگترها بگم که من یک نشونم، یک نشونه که میگه با همه مشکلات زندگی در جریانه و زیبایی های خاص خودشو داره. همدیگه رو دوست داشته باشید، عاشق باشید و نگذارید که ترس از فر...
19 ارديبهشت 1399

آخرین وبلاگ من

سلام  این آخرین وبلاگی هست که از زبون آقا کیان گفته میشه چرا که دیگه من برای خودم مردی شدم و دیگه کم کم وقتشه که میدون رو برای نو نهال های جدید خالی کنم.😉 البته این به این معنی نیست که دیگه خبری از من نباشه، من همچنان هستم ولی کار نوشتن رو به یک نی نی دیگه می سپارم. میپرسید کی؟🙄 خوب اجازه بدید خودش به وقتش میاد و خودشو معرفی میکنه عجله نکنید. به زودی تغییراتی خواهیم داشت و اسم وبلاگمون هم عوض میشه.😊 خوب بعد مقدمه بریم سر وبلاگمون که مثل وبلاگهای اخیر خیلی پراکنده هستش 😏 اول از همه سال نوی کرونایی تون مبارک. ما هم مثل همه امسال دید و بازدید نداشتیم. توی ماهای اخیر خیلی خیلی بهمون سخت گذشت ولی خوب عیب نداره سختیها آدم رو میس...
6 ارديبهشت 1399
1